مورچگیلغتنامه دهخدامورچگی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی مورچه . مورچه بودن . || (ص نسبی ) منسوب به مورچه . موری . مورچه ای . نملی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مورچه شو
مورچگانلغتنامه دهخدامورچگان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجن با 467 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (ا
مورچگانلغتنامه دهخدامورچگان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ مورچه . مورچه ها. مورهای خرد و ریز : مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را بدرانند پوست . سعدی .جَفْل ؛ مورچگان سیاه . (منت
مورچیلغتنامه دهخدامورچی . (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کرمانشاهان با 173 تن سکنه . آب آن از سراب نیلوفر و راه آن ماشی
گوکانواژهنامه آزادواژه گوکان به یکی از بزرگترین دهستانهای خفر گویند که به طور دقیق شامل روستاهای:باغکبیر-باروس -زرفلات-راهکان-مورچگی-قلعه وقالینی -خافتر-گریزان-لردخزان- کفه- اباد
نبضلغتنامه دهخدانبض . [ ن َ ب َ / ن َ ] (ع اِ) جنبش . (منتهی الارب ). یقال : ما به حبض و لا نبض ؛ ای حراک . (منتهی الارب ). و با حرکت حرف دوم جز در جحد [ = انکار ] استعمال نشده
مورچگانلغتنامه دهخدامورچگان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجن با 467 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (ا
مورچگانلغتنامه دهخدامورچگان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ مورچه . مورچه ها. مورهای خرد و ریز : مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را بدرانند پوست . سعدی .جَفْل ؛ مورچگان سیاه . (منت