مورشلغتنامه دهخدامورش . [ رِ ] (اِ) مهره ٔ کوچک و ریزه که زنان به رشته کشیده و از آن دست بند و گردن بند سازند و به تازی خرز گویند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مهره ٔ ریز که رشته
مورشفرهنگ انتشارات معین(رِ) (اِ.) 1 - مهرة ریز که در رشته کشند و زنان در گردن و مچ بندند؛ خرز. 2 - سکوی دکان ، صفه که بر آن نشینند.
مورشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مهرههای ریز که زنان به رشته بکشند و دستبند یا گردنبند کنند.۲. صفه؛ سکو.
مؤرشلغتنامه دهخدامؤرش . [ م ُ ءَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأریش . آن که آتش برمی افروزد. (ناظم الاطباء). برافروزنده ٔ آتش . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آن که در میان مر
مورشکلغتنامه دهخدامورشک . [ رِ ] (اِ) مورچه ، در اصطلاح محلی خراسان (خصوصاً گناباد). (یادداشت محمد پروین گنابادی ). رجوع به مورچه شود.
مورشکلغتنامه دهخدامورشک . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 4 هزارگزی خاوری تربت با 376 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه و راه آ
مؤرشلغتنامه دهخدامؤرش . [ م ُ ءَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأریش . آن که آتش برمی افروزد. (ناظم الاطباء). برافروزنده ٔ آتش . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آن که در میان مر
مورشکلغتنامه دهخدامورشک . [ رِ ] (اِ) مورچه ، در اصطلاح محلی خراسان (خصوصاً گناباد). (یادداشت محمد پروین گنابادی ). رجوع به مورچه شود.
مورشکلغتنامه دهخدامورشک . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 4 هزارگزی خاوری تربت با 376 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه و راه آ
مورشهیدانلغتنامه دهخدامورشهیدان . [ش َ ] (اِخ ) نام کوهی است که خط مرزی ایران و ترکیه از آن می گذرد. (یادداشت مؤلف ). از کوههای مغرب ایران در آذربایجان ، نزدیک مرز ایران و ترکیه و ن