موج شاخصsignificant waveواژههای مصوب فرهنگستانموجی فرضی که ارتفاع آن با میانگین ارتفاع یکسوم بلندترین موجهای یک مجموعۀ خاص از امواج برابر است
ارتفاع موج شاخصsignificant wave heightواژههای مصوب فرهنگستانبلندای موج شاخص در مجموعهای از موجهای معین
دورۀ موج شاخصsignificant wave periodواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ تناوب موج شاخص در مجموعهای از امواج معین
مَوْجُفرهنگ واژگان قرآنموج ( در اصل به معنی تردد در آمد و شد یا به عبارت دیگر رفت و برگشت متناوب می باشد )
ارتفاع موج شاخصsignificant wave heightواژههای مصوب فرهنگستانبلندای موج شاخص در مجموعهای از موجهای معین
دورۀ موج شاخصsignificant wave periodواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ تناوب موج شاخص در مجموعهای از امواج معین
شاخلغتنامه دهخداشاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در
اعلنباءلغتنامه دهخدااعلنباء. [ اِ لِم ْ ] (ع مص ) آماده ٔ جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را و آماده ٔ بدی گردیدن سگ . (آنندراج ). برافراشتن موی و آماده ٔ بدی گشتن سگ و خروس : اعلنبی
مشاخسةلغتنامه دهخدامشاخسة. [ م ُ خ َ س َ ] (ع مص ) پساپیش شدن و کج گردیدن شاخص . شاخس الشعاب الصدع ؛ کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).