مَوْجُفرهنگ واژگان قرآنموج ( در اصل به معنی تردد در آمد و شد یا به عبارت دیگر رفت و برگشت متناوب می باشد )
دللغتنامه دهخدادل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبر
متناهیلغتنامه دهخدامتناهی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) به پایان رسنده و بمنتها رسنده . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بپایان رسیده . و تمام کرده . (ناظم الاطباء).
غبغبلغتنامه دهخداغبغب . [ غ َ غ َ ] (ع اِ) گوشت برجسته که بر زیر زنخ و زیر گلوی مردم فربه پدید آید. گوشت پاره ٔ فروهشته زیر حنک مردم . (منتهی الارب ). آن پوست که آویخته بود زیر
زنارلغتنامه دهخدازنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستی
شربلغتنامه دهخداشرب . [ ش َ ] (اِ) کتانی است بسیار لطیف مصریان را و زردوزش به میان بندند. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 201). کتان نازک تنک وباریک که بر سر بندند و پیراهن کنند. (ا