موجزدیکشنری فارسی به انگلیسیaphoristic, brief, capsule, compact, concise, sententious, succinct, summary, terse
موجزلغتنامه دهخداموجز. [ ج َ ] (ع ص ) سخن و جز آن که کوتاه باشد. (از منتهی الارب ). سخن مختصر و کوتاه . (ناظم الاطباء).کوتاه و مختصر. (آنندراج ) (غیاث ). وجیز. خلاصه . ملخص . سخ
موجزیلغتنامه دهخداموجزی . [ ج َ ] (حامص ) صفت موجز.اختصار. ایجاز. مختصر بودن . موجز بودن : پند حجت را بخوان و درس کن زیرا که هست چون قران از محکمی وز نیکویی و موجزی .ناصرخسرو.
موجزیلغتنامه دهخداموجزی . [ ج َ ] (حامص ) صفت موجز.اختصار. ایجاز. مختصر بودن . موجز بودن : پند حجت را بخوان و درس کن زیرا که هست چون قران از محکمی وز نیکویی و موجزی .ناصرخسرو.
گزینگویهaphorism, maximواژههای مصوب فرهنگستانجمله یا گزارهای موجز که نکتهبینانه و بهیادماندنی یک حقیقت یا اصل تثبیتشدۀ همگانی را بهشیوایی بیان میکند
تبییننامة خطمشیpolicy paperواژههای مصوب فرهنگستاننوشتة تحقیقی موجزی در موضوعی خاص که توصیههای روشنی در اختیار خطمشیگذاران/ سیاستگذاران قرار میدهد متـ . تبییننامة سیاست