موثردیکشنری فارسی به عربیبشکل مباشر , ثقيل , رائع , شغال , صحيح , ضرب , عاطفي , عنيف , فعال , کفوء , مدهش , مشارک
مؤثرلغتنامه دهخدامؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأثیر. اثر کرده شده . قبول اثر و نشان نموده . (ناظم الاطباء). رجوع به تأثیر شود.
سطح کاراییlevel of service 2واژه‌های مصوب فرهنگستاندرجهبندی بزرگراه ازنظر میزان مؤثر بودن آن در تردد، در شرایط عملی
مربوط بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ط بودن، مرتبط بودن، ربطداشتن، ارتباط داشتن، بازگشتن، بستگی داشتن، ازعوامل موثر بودن، اثر داشتن، تأثیرداشتن راجع بودن، در بارۀ چیزیبودن، دور زدن، سر
نفع داشتنلغتنامه دهخدانفع داشتن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) سودمند بودن . مفید بودن . || مؤثر بودن . اثر بخشیدن : فلان دارو نفع دارد؛ در بهبود و حال بیمار مؤثر است .