موبذلغتنامه دهخداموبذ. [ م َ ب َ / مو ب َ / مو ب ِ ] (معرب ، اِ) موبد. عالم و دانای پارسیان و حاکم مجوس . (ناظم الاطباء). ج ، مؤابذة. دانشمند و دانا. عالم پارسیان و حاکم مجوس .
موبذانلغتنامه دهخداموبذان . [ ب َ ] (معرب ، اِ) به معنی موبذ. معرب موبد. (منتهی الارب ). در لغت نامه های عرب موبذان را مفرد می شمارند به معنی موبذ. دانای مجوسان . (یادداشت مؤلف )
موبذانلغتنامه دهخداموبذان . [ ب َ ] (معرب ، اِ) به معنی موبذ. معرب موبد. (منتهی الارب ). در لغت نامه های عرب موبذان را مفرد می شمارند به معنی موبذ. دانای مجوسان . (یادداشت مؤلف )
موابذةلغتنامه دهخداموابذة. [ م ُ ب ِ ذَ ] (ع اِ) ج ِ مؤبذو الهاء للعجمة. (منتهی الارب ). رجوع به موبذ شود.
موبدلغتنامه دهخداموبد. [ ب َ ] (اِ) صاحب دیر آتش پرستان باشد. (برهان ) . موبذ. ج ، موابذة. رئیس دینی زرتشتیان . رئیس روحانی زرتشتی . رئیس مغها. اصل کلمه مغوپد یا مغوپت است (از م
روایاتلغتنامه دهخداروایات . [ رِ ] (اِخ ) نام کتابی است در دو جلد شامل «وجر»، فتوای موبذان ایران که درمدت سیصد سال یعنی از 847 تا 1142 یزدگردی به هند فرستاده شده است و این فتوی در
اصفهبدلغتنامه دهخدااصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (معرب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) معرب اسپهبد. مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف آرد: ایرانیان مراتبی داشتند که بزرگترین آنها پنج پایه بود