مواطاتلغتنامه دهخدامواطات . [ م ُ ] (ع مص ) موافقت کردن . (غیاث ) (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). موافقت . موافقت کردن با کسی . وطاء. (یادداشت مؤلف ). مواطاة. مواطا. و رجوع به مواطا و مواطاة شود.- مواطات کردن ؛ با یکدیگرنهادن . قرارداد بستن . معاهده نمودن . (از یاد
مؤاتاتلغتنامه دهخدامؤاتات . [ م ُ آ ] (ع مص ) مؤاتاة. مواتات .موافقت کردن . موافقت کردن کسی را بر کاری . (از منتهی الارب ماده ٔ ات ی ) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤاتاة شود.
مواتاتلغتنامه دهخدامواتات . [ م ُ ] (ع اِمص ) مؤاتات . موافقت . سازواری . سازگاری . سازش . (یادداشت مؤلف ). صاحب منتهی الارب از صحاح نقل کند که عامه مؤاتات را به واو گویند : به مواتات دولت قاهره ، ... مستظهر و مستبشر شوند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). || مطاوعت . اطاعت .
معاطاتلغتنامه دهخدامعاطات . [ م ُ ] (ع مص ) چیزی به کسی دادن . چیزی رادست به دست دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح مرضی روی نمود. (جهانگشای جوینی ). فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر معاطات کؤوس از محاما
مواطیلغتنامه دهخدامواطی . [ م ُ ] (ع ص ) مواطات کننده . موافقت کننده . (از یادداشت مؤلف ) (از منتهی الارب ). و رجوع به مواطاة شود.
مواطاةلغتنامه دهخدامواطاة. [ م ُ ] (ع مص ) موافقت کردن . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از آنندراج ). با کسی موافقت کردن . (دهار). مواطاة. و رجوع به مواطات و مواطا شود. || مساهمه . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح قافیه ) تکرار قوافی
هم رساواژهنامه آزادهم . [ هََ ] (حرف ربط، ق) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. لفظ «هم» بر لفظی داخل می شود که آن لفظ محمول به مواطات بر مدخول باشد، مثلاً «همراز» گویند به معنی دو کس که رازدار یکدیگر باشند. رسا. [ رَ ] (نف ) رسنده. (ناظم الاطباء). رسنده به چیزی. (آنندراج ). واصل. (
مواطالغتنامه دهخدامواطا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مواطاة. مواطات . وطاء. مواطاة. سازش . موافقت . سازواری . سازگاری . قرارداد. قول وقرار. ساخت و پاخت . باهم ساختگی : کس را شبهت نماند که گریختن از سمرقند از سر مواطایی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغتنام
هوهولغتنامه دهخداهوهو. [ هَُ وَ هَُ وَ ](اِ مرکب ) لفظی است مرکب که آن را اسم قرار داده اندو به الف و لام تعریف معرف گردانند و مراد از آن اتحاد در ذات است یعنی صدق و آن حمل ایجابی است به مواطات ، و گاهی مراد از آن اتحاد مفهومی است و اقسام آن مانند اقسام وحدت است چنانچه شیخ الرئیس در الهیات شف