لغتنامه دهخدا
مؤخر. [ م ُ ءَخ ْ خ َ ] (ع ص ) مبنیاً للمفعول ، سپس چیزی . خلاف مقدم . گویند: ضرب مقدم رأسه و مؤخر رأسه . (منتهی الارب ). مؤخر [ م ُ ءَ خ خ ِ ] . سپس گذاشته شده و سپس مانده . (ناظم الاطباء). واپس داشته شده . (یادداشت مؤلف ). بازپس . (دهار). سپس چیزی خلاف مقدم . (منتهی ا