موائدلغتنامه دهخداموائد. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مائدة. (ناظم الاطباء). ج ِ مائدة که به معنی خوان پرطعام باشد. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به مائده شود : از الوان موائد مطبخ خاص به قد
مواعدلغتنامه دهخدامواعد. [ م َ ع ِ ] ج ِ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء): مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (ماده ٔ 611 آیین دادرسی مدنی ). مواعدی ک
محايددیکشنری عربی به فارسیخنثي کردن , اخته کردن , وابسته به جنس خنثي , خنثي , بي طرف , بي غرض , اسم يا صفتي که نه مذکر و نه مونث است , خواجه , بيطرف , بدون جانبداري , بيرنگ , نادر گير
مختتم گشتنلغتنامه دهخدامختتم گشتن . [ م ُ ت َ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بپایان برده شدن : موائد اطعمه ٔ گوناگون و انواع خورشها از حیز اندازه و قیاس بیرون ، به محل صرف رسید، و به دعوات
حسن رامهرمزیلغتنامه دهخداحسن رامهرمزی . [ ح َ س َ ن ِ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن خلاد فارسی حافظ، مکنی به ابومحمد. درگذشته ٔ 360 هَ . ق . او راست : «ادب الموائد» «ادب الناطق »،
مائدةلغتنامه دهخدامائدة. [ ءِ دَ ] (ع اِ) (از «م ی د») خوانی که بر وی طعام باشد. ج ، مائدات و موائد. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوان آراسته . (ترجمان القرآن ). خوان آراسته
سکرجهلغتنامه دهخداسکرجه . [ س ُ ک َرْ رَ ج َ ] (معرب ، اِ) ظرفی است کوچک که در آن نان خورشها و چیزهای اندک از مشهیات و جوارشات و مانند آن کرده بر موائد نهند. فارسی است و قیل معرب