مه لقالغتنامه دهخدامه لقا. [ م َه ْ ل ِ ] (ص مرکب ) ماهرو. (آنندراج ). ماهروی .مه طلعت . ماه لقا. کنایه از زیباروی است : آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای سروقد و گلعذار مهررخ و م
مطلقاًلغتنامه دهخدامطلقاً. [ م ُ ل َ قَن ْ ] (ع ق ) مطلقا. کاملاً و تماماً و جمیعاً و بالکلیه و سراسر. (ناظم الاطباء). بی قید. بی شرط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).بطور مؤکد و قطع
مهلاًلغتنامه دهخدامهلاً. [ م َ لَن ْ ] (ع ق ) مصدر است که مفعول مطلق واقع می شود به حذف فعل و فاعل و به معنی امرمستعمل می گردد، ای امهل ؛ یعنی آهسته . (غیاث ) (آنندراج ). آهسته .
خوهرلغتنامه دهخداخوهر. [ خوَ / خ ُ هََ ] (اِ) خواهر. (ناظم الاطباء). مخفف خواهر. (آنندراج ). همشیره . اخت : ای شه آسمان بقا وی مه مشتری لقاای سر پیر چرخ را زیر قدم چو خور نهی رو
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداو
جبهتلغتنامه دهخداجبهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) پیشانی . جبهة : دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت گفت بسیاری لا حول و لا قوت . منوچهری .ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس کله و طلعت
گرانبهالغتنامه دهخداگرانبها. [ گ ِ ب َ ] (ص مرکب )نفیس . قیمتی . ثمین . باارزش . سنگین قیمت : وی ماه سبک عنان تر از عمرچون عمر گرانبهات جویم . خاقانی .ای درّ گرانبهاتر از روح چون ر
چهرلغتنامه دهخداچهر. [ چ ِ ] (اِ) چهره . (از شرفنامه ٔمنیری ). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دورخ . دو رخسار. رخ . رخسار. رخساره . رو. ر