مهیملغتنامه دهخدامهیم . [ م َهَْ ی َ ] (ع ادات استفهام ) کلمه ٔ استفهام است یعنی چیست حال تو. (منتهی الارب ، ماده ٔ م هَ م ). || چون است کار تو. || چه چیزحادث شد ترا. (منتهی الا
محیملغتنامه دهخدامحیم . [ م ِ ی َ ] (ع ص ) کودک دانای گرم سر. (منتهی الارب ). کودک تیزفهم . (ناظم الاطباء).
مهیمنلغتنامه دهخدامهیمن . [ م ُ هََ م ِ ] (ع ص ) ایمن کننده از خوف . آنکه ایمن کند دیگری را از ترس و بیم . (منتهی الارب ). همان مؤمن است که همزه ٔ اولی قلب به هاء و همزه ٔ ثانیه
مهیمنیواژهنامه آزادایمنکننده , گواهصادق , نگاهبان , ویکیازنامهایباریتعالی 1- ( صفت) ایمن کننده از خوف . 2 - گواه صادق . 3 - یکی از اسمائ خدای تعالی . توضیح متکلمان صفت فوق را
مهیمنلغتنامه دهخدامهیمن . [ م ُ هََ م ِ ] (ع ص ) ایمن کننده از خوف . آنکه ایمن کند دیگری را از ترس و بیم . (منتهی الارب ). همان مؤمن است که همزه ٔ اولی قلب به هاء و همزه ٔ ثانیه
ده مهیم خانلغتنامه دهخداده مهیم خان . [ دِه ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 15هزارگزی شمال باختری بنجار. سکنه ٔ آن 199 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین
چه چیزلغتنامه دهخداچه چیز. [ چ ِ ] (مرکب از «چه » حرف استفهام + «چیز») کدام چیز. ای شی ٔ: مَهیَم ؛ چه چیز حادث شد ترا. (منتهی الارب ).
بیهدگیلغتنامه دهخدابیهدگی . [ هَُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مخفف بیهودگی . حالت و چگونگی بیهوده . یاوگی . بطلان . عدم حقانیت : گرْش نبودم بکار بیهدگی کردبیهدگی ناید از مهیمن قهار.ناص