مهیلغتنامه دهخدامهی . [ م َ ] (ع اِ) نوعی از بلور. (برهان ). حجرالبلور. بلور معدنی . سنگ بلور. بلور کوآرتز. || برخی گویند سنگی است سفید یکرنگ و زنان چون در وقت زاییدن ازگردن آو
مهیلغتنامه دهخدامهی . [ م َهَْی ْ ] (ع مص ) تیز و تنک روی کردن دشنه . (منتهی الارب ، ماده ٔ م هَ ی ). امهاء. || آب دادن . (منتهی الارب ، ماده ٔ م هَ و).
مهیلغتنامه دهخدامهی . [ م ِ ] (حامص ) بزرگی . سری . سروری . سرداری . (آنندراج ). عظمت . کِبَر. مقابل کهی . مقابل صغر : بدو گفت بی تو نخواهم مهی نه اورنگ و نه تاج و طوق شهی . فر
محیلغتنامه دهخدامحی . [ م َح ْی ْ ] (ع مص ) پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
محیلغتنامه دهخدامحی . [ م ُ ] (ع ص ) زنده کننده (دراصل محیی بود بر وزن مکرم ضمه بر یاء ثقیل برانداختند و یاء را ساکن کردند اجتماع ساکنین شد میان یای ثانی و تنوین یاء را حذف نمو
محیلغتنامه دهخدامحی . [ م ُ ح َی ی ](ع ص ) زنده کننده (این در اصل محیی بوده است ضمه بر یاء دشوار بود انداختند به اجتماع ساکنین یاء حذف شدمحی ماند در این صورت از باب تفعیل است )
lidدیکشنری انگلیسی به فارسیدرب، کلاهک، دریچه، سر، چفت، سر پوش، پلک چشم، کلاهک گذاشتن، دریچه گذاشتن، چفت زدن به
مِه کمعمقshallow fogواژههای مصوب فرهنگستانمِهی با ضخامت حداکثر دو متر از سطح زمین با دید افقی 1000 متر یا بیشتر
مِهکوهسارorographic fogواژههای مصوب فرهنگستانمِهی که در نتیجۀ جریان روبهبالای هوای مرطوب و اشباع شدن آن در شیب کوهستان ایجاد میشود
مِه یخزنfreezing fogواژههای مصوب فرهنگستانمهی که قطرکهای آن بهمحض تماس با اشیا در معرض آن یخ میزنند و پوششی از یخ مات یا یخشیشه تشکیل میدهند