مهمومفرهنگ مترادف و متضاداندوهناک، اندوهگین، اوقاتتلخ، حزین، غمناک، غمگین، غمین، محزون، مغموم ≠ مشعوف، نشیط، پرنشاط
مهموملغتنامه دهخدامهموم .[ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (غیاث ). محزون . دلتنگ . حزین . غمین . غمنده . غمگن . غمگین . اندوهکن . مغموم . دل افگار. گرفته . گرفته خاطر. غمزده . || گداخته
محموملغتنامه دهخدامحموم . [ م َ ] (ع ص ) تب گرفته . (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم . (از نفثة المصدور
تحزینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاندوهگین کردن: ◻︎ اگر مهموم نادانی مر آن را فکر تفریحش / اگر مسرور دانایی خود این را رای تحزینش (قاآنی: ۴۸۸).
دنکاسهلغتنامه دهخدادنکاسه . [ دَ س َ / س ِ ] (ص ) مغموم و مهموم و دلتنگ . || بدبخت . || طفیلی و مفتخوار. (ناظم الاطباء).
بی دل و دماغلغتنامه دهخدابی دل و دماغ . [ دِل ُ دِ / دَ ] (ص مرکب ) (از بی + دل + و + دماغ ) مهموم . مغموم . گرفته . دلتنگ . بی حوصله . که حالی ندارد.
اندوهمندلغتنامه دهخدااندوهمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) غمگین . مهموم . مغموم . (یادداشت مؤلف ). نجید. منجود. (از منتهی الارب ) : طعام پیش نهاد و هرچند خوردند از آن کمتر نشد. ابولهب گف