مهلاواژهنامه آزادآرامش 1. دوستانه 2. با وقار و متین 3 . کسی که از عالم هستی رها شده به ملکوت رفته است. در فارسی به معنی مانند ماه؛ در عربی به معنی آهسته و آرام است.
محلالغتنامه دهخدامحلا. [ م ُ ح َل ْ لا ] (ع اِ) قطعه ٔ کوچکی از گوشت کباب شده که بر آن آب لیمو افشانده باشند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || بادنجان بریان کرده . مخلا. (ناظم الا
مهلاًلغتنامه دهخدامهلاً. [ م َ لَن ْ ] (ع ق ) مصدر است که مفعول مطلق واقع می شود به حذف فعل و فاعل و به معنی امرمستعمل می گردد، ای امهل ؛ یعنی آهسته . (غیاث ) (آنندراج ). آهسته .
حسین مهلالغتنامه دهخداحسین مهلا. [ ح ُ س َ ن ِ م ُ هََ ل ْ لا ] (اِخ ) ابن ناصربن عبدالحفیظبن عبداﷲبن مهلابن سعیدبن علی بن احمد انصاری خزرجی شرفی یمنی معروف به مهلا مورخ فقیه . متوفی
مهلاًلغتنامه دهخدامهلاً. [ م َ لَن ْ ] (ع ق ) مصدر است که مفعول مطلق واقع می شود به حذف فعل و فاعل و به معنی امرمستعمل می گردد، ای امهل ؛ یعنی آهسته . (غیاث ) (آنندراج ). آهسته .
حسین مهلالغتنامه دهخداحسین مهلا. [ ح ُ س َ ن ِ م ُ هََ ل ْ لا ] (اِخ ) ابن ناصربن عبدالحفیظبن عبداﷲبن مهلابن سعیدبن علی بن احمد انصاری خزرجی شرفی یمنی معروف به مهلا مورخ فقیه . متوفی
ناصرلغتنامه دهخداناصر. [ ص ِ ] (اِخ ) ابن عبدالحفیظ المهلا الشرفی ، متوفای سال 1081 هَ .ق . از فقیهان بزرگ زمان خویش و وزیر امام المؤید باﷲ صاحب یمن بود و با او مباحث و مجالس د
یاردلغتنامه دهخدایارد. [ رِ ] (اِخ ) نام پدر ادریس و پسر مهلائیل است بنا بروایت قفطی در تاریخ الحکماء.