مهردهانلغتنامه دهخدامهردهان . [ م ُ دَ ] (ص مرکب ) روزه دار. صایم . مهردهانان ؛ روزه داران . (برهان ). || خاموش . ساکت . و رجوع به ترکیب مهر دهان ذیل مهر شود.
مهرجهانفرهنگ نامها(تلفظ: mehr(e)jahān) (مهر = خورشید + جهان) ، خورشیدِ عالم ، آفتابِ عالم تاب ؛ (به مجاز) زیبا رو .
مهردیکشنری عربی به فارسیجهيز , جهاز , جهيزيه , کابين , مهريه , تاتو , اسب کوتاه وکوچک , ريز , تسويه حساب کردن , پرداختن , خلا صه اخبار
مهر خملغتنامه دهخدامهر خم . [ م ُ رِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سکوت و خاموشی است . مُهرِ جَم نیزآمده است و مُهرِ فَم هم ، و این اخیر صحیح است یعنی مهر دهان . (از بره
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشت
رامیلغتنامه دهخدارامی . (اِخ ) تبریزی . مؤلف دانشمندان آذربایجان در باره ٔ وی گوید: مولانا شرف الدین حسن بن محمد رامی ، از دانشمندان و سخنوران شیرین زبان آذربایجان و با سلمان س
دهانلغتنامه دهخدادهان . [ دَ ] (اِ) فم . (دهار) (ترجمان القرآن ). جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند.