مهر دادنلغتنامه دهخدامهر دادن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مهر کردن . اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن : ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتد
مهره دادنلغتنامه دهخدامهره دادن . [ م ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جلا دادن . صیقل کردن . و رجوع به مهره شود.
مهل دادنلغتنامه دهخدامهل دادن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . زمان دادن : بار دیگر چون شکستی توبه پاک دادمت مهل و نگشتم خشمناک .عطار (منطق الطیر ص 102).
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م َ ] (ع اِ) کابین . (دهار). کابین و آن نقد و جنسی باشد که در وقت نکاح بر ذمه ٔ مرد مقرر کنند. (از برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ). صداق ، و آن مال یا ن
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند
کابین کردنلغتنامه دهخداکابین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکاح کردن . به عقد ازدواج درآوردن . به مهر دادن : مهر المراءة مهراً؛ کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب ) : بباید ع
دواتدارلغتنامه دهخدادواتدار. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات دارنده . همان که در عرف حال آن را قلمدان بردار گویند. (آنندراج ). حامل دوات . نگهدارنده ٔ دوات . || منشی . دبیر. آنکه دوات دارد