مهرو، مهروفرهنگ مترادف و متضادخوبرو، زهرهجبین، ماهرخ، مهجبین، مهرخ، مهسا، مهسیما، مهلقا، مهوش ≠ زشترو
مهرولغتنامه دهخدامهرو. [ م َ] (ص مرکب ) ماهروی . مهروی . ماه رو. که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل : طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم
مهروءلغتنامه دهخدامهروء. [ م َ ] (ع ص ) آن که گرفتار سرمای سخت شده باشد. ج ، مهروؤون . (از ناظم الاطباء). و رجوع به هرء شود.
مهرولغتنامه دهخدامهرو. [ م َ] (ص مرکب ) ماهروی . مهروی . ماه رو. که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل : طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم
خِتَامُهُفرهنگ واژگان قرآنمهرو مومش - پايانش (درمورد خوردني ونوشيدني آخرين طعمي که از آن در دهان باقي مي ماند )(کلمه ختام به معناي وسيله مهر زدن است و در عبارت "خِتَامُهُ مِسْکٌ " ميفرما
مهرویلغتنامه دهخدامهروی . [ م َ ] (ص مرکب ) مه رو. ماه روی . که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل : تا بود عارض بت رویان چون سیم سپیدتا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم . فر