محرقصلغتنامه دهخدامحرقص . [ م ُ ح َ ق َ ] (ع ص ) بافت پر و نزدیک یکدیگر: نسج محرقص . (از منتهی الارب ).
مهرقلغتنامه دهخدامهرق . [ م ُ رَ ] (معرب ، اِ) معرب مهره . صحیفه و روی کاغذ. (منتهی الارب ). صحیفه و گویندآن پارچه ای است از حریر سفیدرنگ که در صمغ آغارده وسپس مهره زده و صیقل ک
مهرقانلغتنامه دهخدامهرقان . [ م َ رُ ] (اِخ ) یکی از قریه های ری . (از معجم البلدان ) (از الانساب سمعانی ).
مهرقانلغتنامه دهخدامهرقان . [ م ُ رُ ] (اِخ ) شهری است به ساحل بحر بصره ، معرب ماهی رویان . (منتهی الارب ، ماده ٔ هَرق ). شهری به ساحل دریای بصره ، معرب ماهی رویان . (فیروزآبادی )
مهرقانلغتنامه دهخدامهرقان . [ م ُ رُ / م َ رَ / م ُ رَ ] (ع اِ) دریا یا جای که آب روان گردددر وی . (منتهی الارب ). ساحل البحر. (اقرب الموارد).
مهرقینلغتنامه دهخدامهرقین . [ ] (اِخ ) از رستاق خوی قم . (تاریخ قم ص 118). || از دیه های خوی قم . (تاریخ قم ص 141).
مهرقلغتنامه دهخدامهرق . [ م ُ رَ ] (معرب ، اِ) معرب مهره . صحیفه و روی کاغذ. (منتهی الارب ). صحیفه و گویندآن پارچه ای است از حریر سفیدرنگ که در صمغ آغارده وسپس مهره زده و صیقل ک
مهرقانلغتنامه دهخدامهرقان . [ م َ رُ ] (اِخ ) یکی از قریه های ری . (از معجم البلدان ) (از الانساب سمعانی ).
مهرقانلغتنامه دهخدامهرقان . [ م ُ رُ ] (اِخ ) شهری است به ساحل بحر بصره ، معرب ماهی رویان . (منتهی الارب ، ماده ٔ هَرق ). شهری به ساحل دریای بصره ، معرب ماهی رویان . (فیروزآبادی )
مهرقانلغتنامه دهخدامهرقان . [ م ُ رُ / م َ رَ / م ُ رَ ] (ع اِ) دریا یا جای که آب روان گردددر وی . (منتهی الارب ). ساحل البحر. (اقرب الموارد).
مهرقینلغتنامه دهخدامهرقین . [ ] (اِخ ) از رستاق خوی قم . (تاریخ قم ص 118). || از دیه های خوی قم . (تاریخ قم ص 141).