مهراسلغتنامه دهخدامهراس . [ م ِ ] (اِخ ) پیشرو گروهی از موبدان و دانایان که قیصر روم با باژ و ساو نزد انوشیروان فرستاده است : گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی بادانش از پاک بوم
مهراسلغتنامه دهخدامهراس . [ م ِ ] (اِخ ) پدر الیاس و الیاس مرزبان خزر بوده است به روزگار لهراسب شاه : به مرز خزر مهتر الیاس بودکه پور جهاندیده مهراس بود.فردوسی (شاهنامه 681/14).
مهراسلغتنامه دهخدامهراس . [ م ِ ] (ع اِ) هاون . (منتهی الارب ). هاون سنگی . هاون گندم کوب . سِرکو. مطلق هاون است خواه سنگی یا برنجی یا چوبی . (آنندراج ). هاون سنگین . ج ، مهاریس
مهراسفرهنگ انتشارات معین(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هاونی است که با آن گندم و مانند آن می کوبند. 2 - سنگی که درون آن را خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند. 3 -
محراثدیکشنری عربی به فارسیخيش , گاو اهن , شخم , ماشين برف پاک کن , شخم کردن , شيار کردن , شخم زدن , باسختي جلو رفتن , برف روفتن
محراثلغتنامه دهخدامحراث . [ م ِ ] (ع اِ) محرث . (منتهی الارب ). آتش کاو. (منتهی الارب ). محراک . تنورآشور. چوبی که بدان آتش بهم زنند. سکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). قلبه . فدان . (
مهراسفندلغتنامه دهخدامهراسفند. [ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) یکی از ایزدان آیین زرتشتی است . نام ملکی که موکل باشد بر آب و تدبیر امور و مصالحی که در روز مهراسفند بود بدو متعلق است . (جهانگی
مهراسفندلغتنامه دهخدامهراسفند. [ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) یکی از ایزدان آیین زرتشتی است . نام ملکی که موکل باشد بر آب و تدبیر امور و مصالحی که در روز مهراسفند بود بدو متعلق است . (جهانگی
مهاریسلغتنامه دهخدامهاریس . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مهراس . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مهراس شود.
ماراسپندلغتنامه دهخداماراسپند. [ اِ پ َ ] (اِ مرکب ) مهراسپند. مارسپند. ماراسفند. در اوستا «منثره سپنة» ، لغةً بمعنی کلام مقدس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || نام روز بیست و نهم است ا