مهدورلغتنامه دهخدامهدور. [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
مهدورلغتنامه دهخدامهدور. [ م َ ] (ع ص ) آنکه حق و یا خون او رایگان و باطل شده است .- مهدورالدم ؛ که خونش حلال است . که خونش مباح است . که کشتن او موجب قصاص یا فدیه نشود. مرگ ارز
مهدور الدمواژهنامه آزاد(حقوق):کسی که کشتن آن موجب قصاص نمی شود . مثال:اگر یک مسلمان یک کافر را بکشد قصاص نمی شود .
انسلغتنامه دهخداانس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن زنیم بن عمرو کنانی دئلی شاعر عرب ، در جاهلیت نشأت کردو در ظهور اسلام پیغمبر را هجو کرد و از طرف پیغمبر مهدور الدم شناخته شد آنگاه م
مطلوللغتنامه دهخدامطلول . [ م َ ] (ع ص ) خون رایگان رفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خون مهدور. (از محیطالمحیط).
موگوئیلغتنامه دهخداموگوئی . [ ] (اِخ ) جزء طایفه ٔ چهارلنگ از ایل بختیاری ایران ، و دارای شعب زیر است : شیخ سعید، بیرکوئی ، خوئی کوئی ، دیویلی ، شیاس و مهدور. (از جغرافیای سیاسی ک
مرگ ارجانلغتنامه دهخدامرگ ارجان . [ م َ اَ ] (ص مرکب ) مرگ ارزان . مرگ ارژان . واجب القتل . مهدورالدم . مستوجب قتل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : پس از جهت کاری که بر دست وی [ سلمان فارسی
مرگ ارزانلغتنامه دهخدامرگ ارزان . [ م َ اَ ] (ص مرکب ) مرگ ارجان . مرگ ارژان . واجب القتل .محکوم به مرگ . مهدورالدم . (یادداشت مرحوم دهخدا).