محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) منزلی است در راه مکه بعد از شش میل از نقره . (از معجم البلدان ). || نام دهی است به واسط. || نام دهی است به بغداد. (منتهی الارب ).
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) نامی از نامهای قرآن مجید: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث . (قرآن 2/21).
مُدَّثِّرُفرهنگ واژگان قرآنجامه به خود پیچیده - پتو و رو انداز به خود پیچیده (در اصل متدثر بوده ، که از مصدر تدثر مشتق شده ، و معنايش پيچيدن جامه و پتو و امثال آن به خود در هنگام خواب اس
متدثرلغتنامه دهخدامتدثر. [ م ُ ت َ دَث ْ ث ِ ] (ع ص ) پوشنده ٔ دثار. (آنندراج ). آن که بالاپوش بر خود می پیچد و آن که دثار می پوشد. (ناظم الاطباء). || گشن که بر ماده برآید. (آنند
محدثاتلغتنامه دهخدامحدثات . [ م ُ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ محدثة. چیزها که از روی هوا و هوس ایجاد و اختراع شده اند. و منه قولهم شر الامور محدثاتها. || تواریخ و حوادث . (ناظم الاطباء).
lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کرد
مُدَّثِّرُفرهنگ واژگان قرآنجامه به خود پیچیده - پتو و رو انداز به خود پیچیده (در اصل متدثر بوده ، که از مصدر تدثر مشتق شده ، و معنايش پيچيدن جامه و پتو و امثال آن به خود در هنگام خواب اس