مهدلغتنامه دهخدامهد. [ م ِ هََ دد ] (ع ص ) پرحرف . پرگو. بسیارسخن . (ناظم الاطباء). مرد بسیارسخن . (منتهی الارب ).
مهدلغتنامه دهخدامهد. [ م ُ ] (ع اِ) زمین بلند. || زمین پست و هموار و نرم . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، امهاد، مهدة. || ج ِ مهاد. (ناظم الاطباء). رجوع به
محدلغتنامه دهخدامحد. [ م َ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان با 200 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
محدلغتنامه دهخدامحد. [ م ُ ح ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از احداد. زن که پس از مرگ شوی آرایش را رها کند. (از اقرب الموارد). زنی که جامه ٔ سوک پوشد به جهت عدت . (آنندراج ). زنی که جا
مهد علیالغتنامه دهخدامهد علیا. [ م َ دِ ع ُل ْ ] (اِخ ) ملک جهان خانم (1220-1290 هَ .ق .). زن محمدشاه قاجار و مادر ناصرالدین شاه که در فاصله ٔ مرگ محمدشاه تا ورود ناصرالدین میرزا در
مهد علیالغتنامه دهخدامهد علیا. [ م َ دِ ع ُل ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لقبی که به مادر بزرگان و شاهان می دادند و از آن جمله است لقب خیرالنسأبیگم دختر میرعبداﷲخان مرعشی حاکم مازند
مهد عیسیلغتنامه دهخدامهد عیسی . [ م َ دِ سا ] (اِخ ) (مسجد...) مسجدی به بیت المقدس که مهد عیسی در آن قرار دارد. رجوع به مدخل قبل و سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 43 شود.