مهجوملغتنامه دهخدامهجوم . [ م َ ] (ع ص ) بیت مهجوم ؛ خیمه ٔ ستونها فراهم آمده به گشادن رسنها. (منتهی الارب ). خیمه ای که طنابهای وی گسسته و دیرکهای آن به روی هم افتاده باشند. (نا
محجوملغتنامه دهخدامحجوم . [ م َ ] (ع ص ) رجل محجوم ؛ مرد تناور و جسیم . || مرد حجامت گرفته . || بعیرمحجوم ؛ شتر حجام بسته . (منتهی الارب ). شتر پوزبسته .
ثریلغتنامه دهخداثری . [ ث َ ] (ع اِ) مماله ثری بمعنی خاک و زمین : هر که او را بتو مانند کند هیچکس است باز نشناسد گوینده بهی از بتری تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب تا ثریا بزیارت
مهضوملغتنامه دهخدامهضوم . [ م َ ] (ع ص ) شکم باریک و درآمده . (آنندراج ). درآمده و باریک شکم . (منتهی الارب ). رجوع به هضم شود. || غذای تحلیل رفته و هضم شده .
مجومردلغتنامه دهخدامجومرد. [ م َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشیان است که دربخش اشکذر شهرستان یزد واقع است و 1771 تن سکنه و مسجد قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
مدجوملغتنامه دهخدامدجوم . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . محزون .(ناظم الاطباء). نعت است از دجم . رجوع به دَجم شود.