مهالکلغتنامه دهخدامهالک . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَهْلَکة و مَهْلِکة و مَهْلُکة. دشتها و بیابانها. (از منتهی الارب ). بیابانها. (از اقرب الموارد). || جاهای هولناک و خطرناک . (ناظ
زعوفلغتنامه دهخدازعوف . [ زُ ] (ع اِ) مهالک و جایهای هلاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جایرلغتنامه دهخداجایر. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به جائر شود: منتصر جایر و عایر در اقطار مهالک و اقطار مسالک آواره شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 184). ج ، جایرون . (مهذب الاسماء).
بنوالجنلغتنامه دهخدابنوالجن . [ ب َ نُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) کسانی را گویند که در جرأت و جسارت و اقدام بر مهالک مانند اجنه باشند. (المرصع).
ابومنقذلغتنامه دهخداابومنقذ. [ اَم ُ ق ِ ] (ع اِ مرکب ) اسب ، از آنروی که راکب خود را از مهالک نجات بخشد. فرس . (المرصع) (مهذب الاسماء).
محذوراتلغتنامه دهخدامحذورات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محذورة. رجوع به محذورة شود : یکدیگر را در مهالک و محذورات معین و یاور بودند. (ناسخ التواریخ ج 2 ص 90).