مهاجرةلغتنامه دهخدامهاجرة. [ م ُ ج َ رَ ] (ع مص ) از کسی بریدن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان البلاغه علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || بریدن از جایی به دوستی جای دیگر. (منتهی ا
مهاجردیکشنری عربی به فارسیمهاجر , تازه وارد , غريب , کوچ نشين , اواره , کوچ کننده , سيار , جانور مهاجر , کوچگر
مهاجرتفرهنگ انتشارات معین(مُ جِ رَ) [ ع . مهاجرة ] (مص ل .) هجرت کردن ، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن .
مهاجرتلغتنامه دهخدامهاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). بر
بریدنلغتنامه دهخدابریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترا
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل ک