من یزیدلغتنامه دهخدامن یزید. [ م َی َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) مخفف «هل من یزید»؛ یعنی آیا کسی هست که زیاده کند. (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نوعی از بیع که هر که از دیگر خریدار
من یزیدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحراج؛ مزایده: ◻︎ دنیا به عرض فقر بده وقت منیزید / کآن گوهر تمامعیار ارزد این بها (خاقانی: ۴).
منیزیلغتنامه دهخدامنیزی . [ م َن ْ ی َ ] (فرانسوی ، اِ) طباشیر فرنگی . تباشیر فرنگی . (یادداشت مرحوم دهخدا). فرمول آن اکسید منیزیوم است . حاجی منیزی که به عنوان دارو به کار می رو
منیزیملغتنامه دهخدامنیزیم . [ م َن ْ ی َ ی ُ] (فرانسوی ، اِ) عنصری است با علامت اختصاری Mg و جرم اتمی 24/312 و عدد اتمی 12. فلزی است سبک با جلای نقره ای به سنگینی ویژه ٔ 1/74 و نق
میزیدنلغتنامه دهخدامیزیدن . [ دَ ] (مص ) میختن . آب تاختن . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). شاشیدن و بول کردن . (ناظم الاطباء). ادرار کردن . شاشیدن . آب تاختن . شاش کردن . (یادداشت
منلغتنامه دهخدامن . [ م َ ] (ع اِ) هر کس . (ترجمان القرآن ). به معنی کسی و آن کس و کیست و به این معنی برای جمع و مفرد هر دو آمده . (غیاث ). اسمی است مبهم غیرمتمکن به معنی کسی
بی معرفتلغتنامه دهخدابی معرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ص مرکب )(از: بی + معرفت = معرفة عربی ) که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد. || بی علم و حکمت . بیدانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است
تورانشاهلغتنامه دهخداتورانشاه . (اِخ ) نام وزیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خواجه جلال الدین وزیر شاه شجاع و ممدوح حافظ : خوشم آمد که سحر خسرو خاور می گفت با همه پادشهی بنده ٔ توران
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ح ُ ] (اِخ ) ابن الحارث بن عمرو الکندی . یکی از ملوک کندة و مادر او ام قطام دختر عوف بن محلم الشیبانی است و همان پدر امروءالقیس است . رجوع به عقدالفرید جز
حراجلغتنامه دهخداحراج . [ ح َ ] (ع اِمص ) بمعرض بیع گذاشتن متاع در میان جماعتی ، تا آنکه بها بیشتر دهد بدو فروشند، و نام دیگر این نوع فروش مزایده است و لفظحراج عربی نیست ، چه در