منیژهلغتنامه دهخدامنیژه . [ م َ ژَ / ژِ ] (اِخ ) یا منیجه که نام دختر افراسیاب باشد و بیژن پسر گیو به او عاشق بود. (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث ). دختر افراسیاب . (فرهنگ رشیدی ). ن
منیژهفرهنگ نامها(تلفظ: maniže) (در اعلام) نام دختر افراسیاب که داستان او با بیژن یکی از پر آوازهترین و دلکشترین داستانهای شاهنامه میباشد .
منیئةلغتنامه دهخدامنیئة. [ م َ ءَ ] (ع اِ) پوست ترنهاده به جهت دباغت . || جای دباغت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مبیژهلغتنامه دهخدامبیژه . [ م َ ژَ ] (اِخ )منیژه که دختر افراسیاب باشد. اگر چه این لغت به نون (منیژه ) شهرت دارد لیکن در مؤیدالفضلا هم با بای ابجد بوده . اﷲ اعلم . (برهان ). و ر
منیة هشاملغتنامه دهخدامنیة هشام . [ م ُ ی َ ت ُ هَِ ] (اِخ ) دیهی است در ولایت طبریه ٔ شام دارای چشمه ٔ آبی است که هفت سال متواتر آبش جاری باشد و هفت سال متواتر در بندبود و هرگز این
منیحةلغتنامه دهخدامنیحة. [ م َ ح َ ] (ع ص ) ستور که پشم و شیر و بچه اش انعام کنند. (منتهی الارب ). گوسپند و یا شتری که به کسی انعام کنند که پشم و شیرو بچه ٔ آن مال وی باشد و خود
مبیژهلغتنامه دهخدامبیژه . [ م َ ژَ ] (اِخ )منیژه که دختر افراسیاب باشد. اگر چه این لغت به نون (منیژه ) شهرت دارد لیکن در مؤیدالفضلا هم با بای ابجد بوده . اﷲ اعلم . (برهان ). و ر
چاه سرلغتنامه دهخداچاه سر. [ س َ ] (اِ مرکب ) چاه . چاهسار : منیژه بیامد بدان چاه سردوان ، خوردنیها گرفته ببر. فردوسی .از آن چاه سر با دلی پر ز درددویدم بنزد تو ای نیکمرد. فردوسی
بیزنلغتنامه دهخدابیزن . [ زَ ] (اِخ ) بیژن . نام پهلوانی پسر گیو و خواهرزاده ٔ رستم . وی بر منیژه دخترافراسیاب عشق داشت . (از غیاث ). رجوع به بیژن شود.
ابی خویشتنلغتنامه دهخداابی خویشتن . [ اَ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بیخود. بیهوش . مغمی علیه : بفرمود تا داروی هوش بر [منیژه ]پرستنده آمیخت با نوش بربدادند و چون خورد شد مرد [