احواللغتنامه دهخدااحوال . [ اِح ْ ] (ع اِ) ج ِ حال . چیزها که آدمی بر آن است . حالات . اوضاع . حالات و کیفیات مزاج بیماری و تندرستی . || امور و اعمال و کردار و کار و بار. || سرگذ
طرازلغتنامه دهخداطراز. [ طِ ] (معرب ، اِ) نگار جامه . (منتهی الارب ). معرب است .(منتهی الارب ) (صحاح ). اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا ا
حاجبلغتنامه دهخداحاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) علی بن قریب معروف بحاجب بزرگ یکی از بزرگان امراء سلطان محمود غزنوی پس از وفات سلطان محمود در سنه ٔ 421 هَ. ق . وی امیر ابواحمد محمد پسر کو
بجملهلغتنامه دهخدابجمله . [ ب ِج ُ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + جملة) بالتمام . تماماً. همه . جملتان . بتمامه . کاملاً. یکسر : چنین گفت آنگه به لشکر همه که باشند او را بجمله رم
شوربالغتنامه دهخداشوربا. (اِ مرکب ) کلمه ٔ«با» در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن . (از المعرب جوالیقی حاشیه