منهوکلغتنامه دهخدامنهوک . [ م ُ هََ وِ ] (ع ص ) بی باکانه به چیزی درافتنده و سرگردان . (آنندراج ). سرگشته شده و بی باکانه در چیزی درافتاده . (ناظم الاطباء).
منهوکلغتنامه دهخدامنهوک . [ م َ ] (ع ص ) بیمار گران لاغر و نزار. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیمار گران و لاغر و نزار.(ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض ) از رجز آنچه د
مُنَجُّوکَفرهنگ واژگان قرآننجات دهندگان تو (در اصل منجون بوده كه نون آن به دليل مضاف واقع شدن حذف گرديده است)
جخبلغتنامه دهخداجخب . [ ج َ ] (ع ص ) لاغر میان کاواک . (منتهی الارب ). مَنهوک . اَجوَف . (قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد).
بیمارفرهنگ مترادف و متضادآهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیلالمزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم ≠ سالم
نزارلغتنامه دهخدانزار. [ ن ِ ] (ص ) پهلوی : نیزار (ضعیف ، محتاج )، در اراک : نزر (ضعیف ، ناتوان ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لاغر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ان