منهوشلغتنامه دهخدامنهوش . [ م َ ] (ع ص ) مرد مشقت کشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): رجل منهوش ؛ مرد مشقت کشیده . (ناظم الاطباء). مرد رنج دیده ٔ لاغر. یقال رجل منهوش . کم گوشت از
منحوشلغتنامه دهخدامنحوش . [ م ُ ح َ وِ ] (ع ص ) ترنجیده و منقبض گردنده . (آنندراج ). || هراسیده و ترسیده و گریزان و رمیده . (ناظم الاطباء).
منحوشلغتنامه دهخدامنحوش . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب است که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
نهشلغتنامه دهخدانهش . [ ن َ هَِ ] (ع ص ) بعیرٌ نهش ؛ شتر که در باطن سپل آن نشانی باشد سوای اثرة که بر زمین آشکار گردد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نَمِش . (اقرب الموارد) (
غاریقونلغتنامه دهخداغاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زا