منهللغتنامه دهخدامنهل . [ م ِ هََ ] (ع اِ) گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گور و قبر. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد بینهایت در سخاوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به منهال شود
منهللغتنامه دهخدامنهل . [ م ُ هََ ل ل ] (ع ص ) باران سخت ریزان . (آنندراج ). باران سخت ریخته شده . || اشک روان گشته . (ناظم الاطباء).
منهللغتنامه دهخدامنهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) خداوند شتران نخست آب خورده . || خشمناک . (آنندراج ). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند. || آنکه می آشامد. || آنکه شتران را سیراب میکند. (
منحللغتنامه دهخدامنحل . [ م ُ ح َل ل ] (ع ص ) گشاده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گره گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشته . گشاده . گشوده . از هم باز شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منح
منهلاکلغتنامه دهخدامنهلاک . [ م َ هَِ ] (ص ) فقیر و درویش . (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 371 الف ) : در جهان هر که منهلاک شوداز سؤال و حساب پاک شود.(از شعوری بدون ذکر نام شاعر).
منهلتلغتنامه دهخدامنهلت . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). دورشده . (ناظم الاطباء). || فراموش کننده . (آنندراج ). فراموش کرده . (ناظم الاطباء). || برغفلت رونده . (آن
منهلکلغتنامه دهخدامنهلک . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) درهلاک اندازنده . (غیاث ). آنکه خود را در مخاطره و هلاک می اندازد. (ناظم الاطباء).
منهلةلغتنامه دهخدامنهلة. [ م ِ هََ ل َ ] (ع ص ) ارض منهلة؛ زمین یک آب داده . (مهذب الأسماء). رجوع به مَنهَل و نهل و انهال شود.
المنةللـهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمنت خدایراست؛ سپاس خدا را: ◻︎ المنةللّه که نمردیم و بدیدیم / دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم (سعدی۲: ۵۲۲).
منهلةلغتنامه دهخدامنهلة. [ م ِ هََ ل َ ] (ع ص ) ارض منهلة؛ زمین یک آب داده . (مهذب الأسماء). رجوع به مَنهَل و نهل و انهال شود.
منهلاکلغتنامه دهخدامنهلاک . [ م َ هَِ ] (ص ) فقیر و درویش . (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 371 الف ) : در جهان هر که منهلاک شوداز سؤال و حساب پاک شود.(از شعوری بدون ذکر نام شاعر).
منهلتلغتنامه دهخدامنهلت . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). دورشده . (ناظم الاطباء). || فراموش کننده . (آنندراج ). فراموش کرده . (ناظم الاطباء). || برغفلت رونده . (آن
منهلکلغتنامه دهخدامنهلک . [ م ُ هََ ل ِ ] (ع ص ) درهلاک اندازنده . (غیاث ). آنکه خود را در مخاطره و هلاک می اندازد. (ناظم الاطباء).