منهبلغتنامه دهخدامنهب . [ م ِ هََ ] (ع ص ) اسب خوش و تیز دونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب نیک تیزدونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منهبلغتنامه دهخدامنهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) آنکه به غارت میدهد. (آنندراج ). آنکه به غارت میدهد مال را. (ناظم الاطباء).
منحبلغتنامه دهخدامنحب . [ م ُ ن َح ْح ِ ] (ع ص ) سیر منحب ؛ سیر شتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). سیر سریع. (اقرب الموارد).
منهبصلغتنامه دهخدامنهبص . [ م ُ هََ ب ِ ] (ع ص ) بی اندازه خنده کننده . (ناظم الاطباء). فزونی نماینده در خنده و مبالغه کننده . (آنندراج ). رجوع به انهباص شود.
منهبطلغتنامه دهخدامنهبط. [ م ُ هََ ب ِ ] (ع ص ) کم شونده و فرودآینده . (آنندراج ). فرودآمده . (ناظم الاطباء). رجوع به انهباط شود.
منهبصلغتنامه دهخدامنهبص . [ م ُ هََ ب ِ ] (ع ص ) بی اندازه خنده کننده . (ناظم الاطباء). فزونی نماینده در خنده و مبالغه کننده . (آنندراج ). رجوع به انهباص شود.
منهبطلغتنامه دهخدامنهبط. [ م ُ هََ ب ِ ] (ع ص ) کم شونده و فرودآینده . (آنندراج ). فرودآمده . (ناظم الاطباء). رجوع به انهباط شود.
زیدلغتنامه دهخدازید. [ زَ ] (اِخ ) ابن مهلهل بن منهب بن عبدرضا، مکنی به ابومکنف و ملقب به «زیدالخیل ». او از طایفه ٔ طی است . وی از دلیران دوران جاهلیت بود و بدان جهت که اسبان
خریملغتنامه دهخداخریم . [ خ ُ رَ] (اِخ ) ابن اوس بن حارثةبن لام طائی صحابی بود. ابن ابی حثیمه و بزار و ابن شاهین از طریق محمدبن منهب نقل کردند که او گفت : خریم بن اوس نقل کرد که
زحرلغتنامه دهخدازحر. [ زَ ] (اِخ ) ابن حصن ، از محدثانست . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از منتهی الارب ). وی از جد خویش حمیدبن منهب حدیث شنید و زکریابن یحیی بن عمربن حصن طائی از او حدی