منقلب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دگرگون کردن، متحول کردن، دگرگون ساختن، حالیبهحالی کردن ۲. واژگون کردن ۳. ناراحت کردن، آشفته کردن، پریشان کردن، مضطرب کردن
منقلبفرهنگ انتشارات معین(مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برگشته ، حال به حال شده . 2 - به هم خوردن حال .
منقلبفرهنگ مترادف و متضاد۱. انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول ۲. واژگون، برگشته ۳. ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته
منقلبلغتنامه دهخدامنقلب . [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصدر میمی است به معنی برگشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) جای بازگش
منقلبلغتنامه دهخدامنقلب . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده . ج ، منقلبون . (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربن
شوریده کردنلغتنامه دهخداشوریده کردن .[ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منقلب کردن . به طغیان برانگیختن . به شورش داشتن . شوراندن : پسرعم خویش را بنزدیک تو فرستاد تا آن ملک را شوریده کند.(ق
باژگونه کردنلغتنامه دهخداباژگونه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وارونه کردن . || منقلب کردن . برگرداندن . قلب . (دهار). تقلیب .
دگرگون کردنلغتنامه دهخدادگرگون کردن . [ دِ گ َ گو ک َ دَ ] (مص مرکب ) متغیر ساختن . تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تغییر رنگ دادن . و رجوع به دگرگون شود: انتساف ؛ دگرگون کردن رنگ
پشت و رو کردنلغتنامه دهخداپشت و رو کردن . [ پ ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقلوب کردن . منقلب کردن . برگرداندن جامه بصورتی که رو پشت و پشت رو شود.
منقلبلغتنامه دهخدامنقلب . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده . ج ، منقلبون . (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربن