منقلالغتنامه دهخدامنقلا. [م َ / م ُ ق َ ] (مغولی ، اِ) پیشرو لشکر و پیش قراول . (ناظم الاطباء). مقدمه ٔ لشکر. مقدمةالجیش . طلایه . منغلا.منغلای . مانگلای : نوروز با چهار هزار سوا
منقلعلغتنامه دهخدامنقلع. [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برکنده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). از بن برکنده شده . (ناظم الاطباء). برکنده . رجوع به انقلاع شود.- منقلع شدن ؛ برکنده شدن . از ب
منقلانلغتنامه دهخدامنقلان . [ م َ ق َ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، یک جفت کفش کهنه . (ناظم الاطباء). رجوع به مَنقَل شود.
منقلایلغتنامه دهخدامنقلای . [ م َ ق َ / م ُ ق َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از مغولی ، منغلای . (ناظم الاطباء). پیشگاه لشکر و مقدمةالجیش : زبرقان بن بدر را بر منقلای لشکر روان ساخت . (ت
منغلایلغتنامه دهخدامنغلای . [ م َ / م ُ غ َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از مغولی ، پیشگاه لشکر و مقدمةالجیش . (ناظم الاطباء). از کلمه ٔ مغولی مانگلای ، طلیعه . طلایه . پیشقراول . مقدمه
منقلانلغتنامه دهخدامنقلان . [ م َ ق َ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، یک جفت کفش کهنه . (ناظم الاطباء). رجوع به مَنقَل شود.
منقلایلغتنامه دهخدامنقلای . [ م َ ق َ / م ُ ق َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از مغولی ، منغلای . (ناظم الاطباء). پیشگاه لشکر و مقدمةالجیش : زبرقان بن بدر را بر منقلای لشکر روان ساخت . (ت
مانگلایلغتنامه دهخدامانگلای . [ گ َ ] (مغولی ، اِ) منقلای . پیشانی باشد... (سنگلاخ ورق 319). منغلای . پیشانی . جبهه . || مقدمه ٔ لشکر. مقدمةالجیش . منقلای . (سنگلاخ ورق 319).
چلاونلغتنامه دهخداچلاون . [ چ َ ؟ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از بلوکات طبرستان و مازندران میباشد که تیول منشی الممالک است و قلعه ای قدیمی و کهنه دارد و آن را به نام