منقضیلغتنامه دهخدامنقضی .[ م ُ ق َ ] (ع ص ) سپری شونده و نابودشونده . (آنندراج ). تمام شده و به انجام رسیده و پرداخته شده و به سرآمده و ناپدیدشده و نابودشده و درگذشته . (ناظم الا
منقضی شدنفرهنگ مترادف و متضادسپریشدن، گذشتن، به سر رسیدن، پایان یافتن، سرآمدن، انقضا یافتن، خاتمه یافتن ≠ شروعشدن
expireدیکشنری انگلیسی به فارسیمنقضی می شود، منقضی شدن، سپری شدن، مردن، بانتها رسیدن، بپایان رسیدن، دم براوردن، تمام شدن، سرامدن
expiresدیکشنری انگلیسی به فارسیمنقضی می شود، منقضی شدن، سپری شدن، مردن، بانتها رسیدن، بپایان رسیدن، دم براوردن، تمام شدن، سرامدن