منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بیرون آورنده ٔ مغز از استخوان . (آنندراج ). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه پاک می کند تنه ٔ درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع ب
منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه ٔ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک . (ناظم الاطباء) (از منتهی ال
منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) پاک کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). پاک و پاکیزه ساخته شده . (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را تعبیر و تأویل کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 175). || کلام
منقحفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کلام پاکیزه؛ کلام اصلاحشده و پاکیزهشده از عیبونقص.۲. [قدیمی] پاکشده.
منکحلغتنامه دهخدامنکح . [ م َ ک َ ] (ع مص ) نکاح . ج ، مناکح . (یادداشت مرحوم دهخدا). زن کردن و مجامعت کردن . (زوزنی ).
منقعلغتنامه دهخدامنقع. [ م َ ق َ ] (ع اِ) دریا. || جایی که در آن آب گرد آید. ج ، مناقع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سیرابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیری از آب . (از اقرب الموارد). || (ص ) عدل منقع؛ گواه عادل که بس است گواهی او یا ذ
منقعلغتنامه دهخدامنقع. [ م ِ ق َ ] (ع اِ) خنور تر نهادنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خنوری که درآن دارو را در آب آغشته کرده می خیسانند. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن چیزی از میوه ها یا داروها بخیسانند. ج ، مناقع. (یادداشت مرحوم دهخدا). || منقعالبرم ؛ خنور دیگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموار
منقعلغتنامه دهخدامنقع. [ م ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) خُم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ته دیگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچیز باقی مانده در ته دیگ سنگین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آبخوره ٔ سنگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خنور آبخوری سنگین . (ناظم
منقحملغتنامه دهخدامنقحم . [ م ُ ق َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه بی اندیشه در کاری درآید و به سختی درافتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انقحام شود.
طاهرفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف ۲. پاکدامن ≠ پلشت، پلید، ناپاک، نجس ۳. بیگناه، معصوم
تصحیح کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حکواصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن ۲. غلطگیری کردن، خطایابی کردن ۳. رفع اشکال کردن، بهسازی کردن ۴. ارزشیابی شدن (اوراق امتحانی)
تمیزفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاک، پاکیزه، طاهر، طیب، منقح، نظیف ≠ کثیف ۲. امتیاز، بازشناسی، تشخیص، تمییز ۳. فراست، هوش ۴. بازشناختن ۵. فرق گذاشتن، متمایز ساختن
منقحملغتنامه دهخدامنقحم . [ م ُ ق َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه بی اندیشه در کاری درآید و به سختی درافتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انقحام شود.