منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بیرون آورنده ٔ مغز از استخوان . (آنندراج ). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموار
منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه ٔ درویشی و خشکسال
منقحلغتنامه دهخدامنقح . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) پاک کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). پاک و پاکیزه ساخته شده . (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را ت
منقهلغتنامه دهخدامنقه . [ م ُ ق ِه ْ ] (ع ص ) برخاسته از بیماری و دارای نقاهت . (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ) (از ناظم الاطباء).
منقحملغتنامه دهخدامنقحم . [ م ُ ق َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه بی اندیشه در کاری درآید و به سختی درافتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انقحام شود.
منجحهلغتنامه دهخدامنجحه . [ م ُ ج ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث منجح . نتیجه بخش . سودمند : و او را حرکات منجحه و اسفار مثمره بوده است در طلب علم . (تاریخ بیهق ص 167).
منحصلغتنامه دهخدامنحص .[ م ُ ح َص ص ] (ع ص ) موی ِ افتنده . (آنندراج ). موی افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریده . (آنندراج ). دنب بریده . (ناظم الاطباء) (از منته
منقحملغتنامه دهخدامنقحم . [ م ُ ق َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه بی اندیشه در کاری درآید و به سختی درافتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انقحام شود.
تصحیح کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حکواصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن ۲. غلطگیری کردن، خطایابی کردن ۳. رفع اشکال کردن، بهسازی کردن ۴. ارز
تمیزفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاک، پاکیزه، طاهر، طیب، منقح، نظیف ≠ کثیف ۲. امتیاز، بازشناسی، تشخیص، تمییز ۳. فراست، هوش ۴. بازشناختن ۵. فرق گذاشتن، متمایز ساختن
طاهرفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف ۲. پاکدامن ≠ پلشت، پلید، ناپاک، نجس ۳. بیگناه، معصوم