منقادفرهنگ مترادف و متضاد۱. تسلیم، رام، رهوار، فرمانبردار، مطیع ۲. تابع، وابسته ≠ نافرمان، یاغی، سرکش
منقادلغتنامه دهخدامنقاد. [ م ُ ] (ع ص ) فرمانبردار. (دهار). مطیع و فرمانبردار و فروتنی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). گردن داده و مطیعشده . (ناظم الاطباء). گردن نهاده . فرمانبر. خاض
منقادیتلغتنامه دهخدامنقادیت .[ م ُ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) فرمانبرداری و اطاعت . (ناظم الاطباء). منقاد بودن . رجوع به منقاد شود.
مطیع شدنفرهنگ مترادف و متضادمنقاد گشتن، سربهراه شدن، ، فرمانبردار شدن، تابع شدن، تسلیم شدن ≠ سرکش شدن
منقادیتلغتنامه دهخدامنقادیت .[ م ُ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) فرمانبرداری و اطاعت . (ناظم الاطباء). منقاد بودن . رجوع به منقاد شود.
تابعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام منقاد، تبعه، زیردست، مرئوس، مادون، محدود، مقیّد، مطیع، مظلوم مُسَخّر، اسیر، مقهور، تحتتسلط، دستنشانده، شکستخورده نوکرانه