منفکلغتنامه دهخدامنفک . [ م ُ ف َک ک ] (ع ص ) جداگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). از هم جدا گردیده . و جداشده و زایل گشته . (ناظم الاطباء). رجوع به انفکاک شود.- منفک شدن ؛ جدا گردی
مُنفَکِّينَفرهنگ واژگان قرآنجدا شده ها (کلمه منفکين از ماده انفکاک است ، که به معناي جدايي دو چيز است که به شدت به هم متصل بودهاند ، و عبارت "لَمْ يَکُنِ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ ﭐل
مُنفَکِّينَفرهنگ واژگان قرآنجدا شده ها (کلمه منفکين از ماده انفکاک است ، که به معناي جدايي دو چيز است که به شدت به هم متصل بودهاند ، و عبارت "لَمْ يَکُنِ ﭐلَّذِينَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ ﭐل
سالفردلغتنامه دهخداسالفرد. [ ف ُ] (اِخ ) شهری است از انگلستان در کنار ایرول که از منچستر منفک است و دارای 178000 تن سکنه می باشد.
قوس هوبَریshoulder arch 2,caernarvon arch 2,square-headed trefoil arch 2,shoulder -headed arch 2واژههای مصوب فرهنگستانقوسی متشکل از سه بخش شامل دو شانه و یک تاج که تاج آن از شانهها آشکارا منفک است
دورفرهنگ مترادف و متضاد۱. بعید، پرت، متباعد ۲. مستبعد ۳. جدا، منفک ۴. مهجور ۵. منفصل ۶. بری ۷. دیر ≠ قریب، نزدیک