منعکسفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازتابیده، انعکاسیافته ۲. نمایان، پدیدار، نمودار ۳. تابشیافته ۴. برگشته، واژگون ۵. ثبتشده، درجشده
منعکسلغتنامه دهخدامنعکس . [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) برگردیده و عکس پذیرفته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برگردیده شده مانند صورت در آیینه و یا در آب و عکس پذیرفته و شکل و صورتی که
reflectدیکشنری انگلیسی به فارسیمنعکس کننده، منعکس کردن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن، بر گرداندن
reverberateدیکشنری انگلیسی به فارسیبازتاب دادن، منعکس کردن، پیچیدن، طنین انداختن، ولوله انداختن، معکوس
عکس کشیدنلغتنامه دهخداعکس کشیدن . [ع َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) منعکس کردن : نتوانم اگر عمر به نظاره شود صرف از ضعف بدن عکس در آیینه کشیدن .درویش واله هروی (از آنندراج ).