منعوتلغتنامه دهخدامنعوت . [ م َ ] (ع ص ) نعت کرده شده و وصف کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). موصوف . (ناظم الاطباء). وصف شده : الحمدﷲ المنعوت بنعوت الجلال الموصوف بصفات الکمال . (ا
منعویلغتنامه دهخدامنعوی . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) خمنده وپیچیده شونده . (آنندراج ). خمیده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعواء شود.
مبعوتلغتنامه دهخدامبعوت . [ م َ ](ع ص ) مبعوث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در مبعوث . (از محیطالمحیط). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
منبوتلغتنامه دهخدامنبوت .[ مَم ْ ] (ع ص ) رویانیده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است برخلاف قیاس از مصدر«اِنبات ». (از اقرب الموارد). رجوع به انبات ش
منحوتلغتنامه دهخدامنحوت . [ م َ ] (ع ص ) تراشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).تراشیده شده و نجاری شده . (ناظم الاطباء) : آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای ب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن یحیی بن ابی العیش و منعوت به مقری از مردم تلمسان نزیل فاس و قاهره صاحب کتاب نفح الطیب عن غصن اندلس الرطیب . فتح المتعا
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن تومرت . منعوت به مهدی هرغی . رجوع به ابن تومرت ... شود.
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) محمدبن معن بن محمدبن احمد صمادح منعوت به معتصم تجیبی صاحب المریه و بجایه و صمادحیه از بلاد اندلس . جدّ او محمدبن احمدبن صمادح
ابن تومرتلغتنامه دهخداابن تومرت . [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن تومرت ، منعوت به مهدی هرغی . ابن خلدون او را امغار مینامد که در زبان بربری بمعنای رئیس است . مولد او ب
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن موسی بن منصوربن عبدالعزیزبن وهب بن هبان بن سواربن عبداﷲبن رفیعبن ربیعةبن هبان السلمی السنجاری الفقیه الشافعی الشاعر المنعوت