منظوماتلغتنامه دهخدامنظومات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منظومه . اشعار. سخنان موزون : فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330). رجوع به منظومه شود.- <span class=
منجمدلغتنامه دهخدامنجمد. [ م ُ ج َ م ِ ] (ع ص ) بسته و فسرده شونده ، چنانکه آب یا روغن و غیره از سردی بسته گردد. (غیاث ) (آنندراج ). بسته و فسرده و هر چیز صلب و سخت و ضد مایع. (ناظم الاطباء) : اگرچه کرم این بزرگان مغلق ابد است و چشمه ٔ سخای این مهتران منجمد سرمدی ... (م
جربادقانیلغتنامه دهخداجربادقانی . [ ج ُ دَ / دِ ] (اِخ ) نام وی نجیب الدین است . وی مداح امراء قلعه ٔ وساح بود و در آخر عهدسلاجقه درگذشت . اشعار خوب دارد و کتاب بشر و هند از منظومات او است . (از تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص <span clas
منثوراتلغتنامه دهخدامنثورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منثورة، تأنیث منثور. سخنان غیرمنظوم : من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات و نسج منثورات و حوک منظومات به کار ندارند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص <span class="hl" dir="
غلالغتنامه دهخداغلا.[ غ َ ] (ع اِمص ) قحطی و گرانی نرخ غله و دیگر مأکولات . (ناظم الاطباء). رجوع به غلاء شود : فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 330)
قاضی ریاضیلغتنامه دهخداقاضی ریاضی . (اِخ ) از مشاهیر شعرای خراسان بود و چندی قضاء ولایت زاوه و محولات که منشاء و مولد اوست به وی تعلق داشت و بواسطه ٔ شکایت کلانتران ولایت از آن امر معاف شد و همت بر نظم اشعار گماشت . این مطلع از منظومات اوست :فلک شسته به آب خضر اگر دامان من بودی هنوزم دست دو
فضلالغتنامه دهخدافضلا. [ ف ُ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاضل . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). فضلاء : دلتان خوش کرده ست دروغی که بگوینداین بیهده گویان که شما از فضلائید. ناصرخسرو.فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه ٔ تاریخ