منظریلغتنامه دهخدامنظری . [ م َ ظَ ری ی ] (ع ص ) نیکومنظر. (منتهی الارب ): رجل منظری ؛ مرد خوش روی و نیکومنظر. (ناظم الاطباء). منظرانی . (اقرب الموارد). رجوع به منظرانی شود.
منظریهلغتنامه دهخدامنظریه . [ م َ ظَ ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران . یک دستگاه از ابنیه ٔ دوره ٔ قاجاریه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). اکنون به شمی
خوش منظریلغتنامه دهخداخوش منظری . [ خوَش ْ / خُش ْ م َظَ ] (حامص مرکب ) خوب دیداری . خوشنمایی : نشنیده ام اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری .سعدی .
کریه منظریلغتنامه دهخداکریه منظری . [ ک َ م َ ظَ ] (حامص مرکب ) زشت صورتی . بدقیافگی . ناخوش دیداری . کراهت منظر.
نیک منظریلغتنامه دهخدانیک منظری . [ م َ ظَ ] (حامص مرکب ) خوب روئی . نیک منظر بودن : او را نظیر نبود در نیک مخبری او را شبیه نبود در نیک منظری .فرخی .
باستانشناسی منظریlandscape archaeologyواژههای مصوب فرهنگستانپژوهش دربارۀ تاریخ فرهنگی یک منطقه با استفاده از بقایای مادی سطحی، شرایط زیستمحیطی، بناهای پابرجا و آنچه از کاوش به دست میآید؛ در این پژوهش یک محوطۀ منفرد جزئ
منظریهلغتنامه دهخدامنظریه . [ م َ ظَ ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش شمیران شهرستان تهران . یک دستگاه از ابنیه ٔ دوره ٔ قاجاریه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). اکنون به شمی
خوش منظریلغتنامه دهخداخوش منظری . [ خوَش ْ / خُش ْ م َظَ ] (حامص مرکب ) خوب دیداری . خوشنمایی : نشنیده ام اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری .سعدی .
کریه منظریلغتنامه دهخداکریه منظری . [ ک َ م َ ظَ ] (حامص مرکب ) زشت صورتی . بدقیافگی . ناخوش دیداری . کراهت منظر.
نیک منظریلغتنامه دهخدانیک منظری . [ م َ ظَ ] (حامص مرکب ) خوب روئی . نیک منظر بودن : او را نظیر نبود در نیک مخبری او را شبیه نبود در نیک منظری .فرخی .