منضملغتنامه دهخدامنضم . [ م ُ ض َم م ] (ع ص ) پیوسته شونده و آمیخته شونده و فراهم آینده به چیزی . (آنندراج ). ضمیمه شده و افزوده شده و پیوسته شده و ملحق گشته و درج شده و در میان
منظمدیکشنری فارسی به انگلیسیregular, steady, straight, methodical, neat, orderly, organic, systematic, taut, tidy, trim
منضماتلغتنامه دهخدامنضمات . [ م ُ ض َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ضمیمه ها و چیزهای افزوده شده . (ناظم الاطباء). ج ِ منضمة، تأنیث منضم .
منضمرلغتنامه دهخدامنضمر. [ م ُ ض َ م ِ ] (ع ص ) قضیب منضمر؛ کیر انزال کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قضیب آب بشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
منضماتلغتنامه دهخدامنضمات . [ م ُ ض َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ضمیمه ها و چیزهای افزوده شده . (ناظم الاطباء). ج ِ منضمة، تأنیث منضم .
منضمةلغتنامه دهخدامنضمة. [ م ُ ض َم ْ م َ ] (ع ص ) تأنیث منضم . ج ، منضمات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضم و منضمات شود.
منضمرلغتنامه دهخدامنضمر. [ م ُ ض َ م ِ ] (ع ص ) قضیب منضمر؛ کیر انزال کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قضیب آب بشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
سَئَاوِيفرهنگ واژگان قرآنبه زودي منضم مي شوم (کلمه ماوي مصدر ميمي از فعل أوي - ياوي - اويا و ماوي است ، وقتي ميگويي : أوي الي کذا معنايش اين است که فلاني خود را منضم به فلان کس يا فلان
مَأْوَاکُمُفرهنگ واژگان قرآنجايگاه شما - محل منضم شدن شما (کلمه ماوي مصدر ميمي از فعل أوي - ياوي - اويا و ماوي است ، وقتي ميگويي : أوي الي کذا معنايش اين است که فلاني خود را منضم به فلان ک