منضدةلغتنامه دهخدامنضدة. [ م ِ ض َدَ ] (ع اِ) چیزی دارای چهار پایه که متاع خانه را بر آن چینند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). میز.
معضدةلغتنامه دهخدامعضدة. [ م ِ ض َ دَ ] (ع اِ) همیان درم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همیان دراهم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ضبعلغتنامه دهخداضبع. [ ض َ ب ُ ](اِخ ) نام کوهی است از غطفان ، و گویند کوهی است منفرد بین نباج و نقرة. و سمی بذلک لما علیه من الحجارةالتی کأنها منضدة تشبیهاً لها بالضبع و عرفه
طاولةلغتنامه دهخداطاولة. [ وِ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب تابل . در سوریه طاوله و در مصر ترابیره و درعراق میزونَضَد گویند، و کلمه ٔ منضده خطاست چه در لغت فصیح نیامده است . (از نشوءالل