منضجاتلغتنامه دهخدامنضجات . [ م ُ ض ِ ] (ع ص ، اِ) داروهای منضج . (ناظم الاطباء). ج ِ منضجة، تأنیث منضج . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
منضجاتلغتنامه دهخدامنضجات .[ م ُ ن َض ْ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنَضَّج . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منضج شود.
مناجاتفرهنگ مترادف و متضاد۱. دعا، رازگویی، نیایش ۲. رازونیاز کردن (باخدا) ۳. نجوا کردن ۴. سحر، سحرگاه (در ماه رمضان)
تنضیجلغتنامه دهخداتنضیج . [ ت َ ] (ع مص ) تا یک سال بچه ناآوردن ناقه . ناقة منضج نعت است از آن و منضجات جمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی ا
عنابلغتنامه دهخداعناب . [ ع ُن ْ نا ] (ع اِ) سنجد جیلان . (منتهی الارب ). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر در
منضجلغتنامه دهخدامنضج . [ م ُ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص ) ناقة منضج ؛ ناقه که تا یک سال بچه نیاورد. ج ، منضجات . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منضجةلغتنامه دهخدامنضجة. [ م ُ ض َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منضج . ج ، منضجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
اریحالغتنامه دهخدااریحا. [ اَ ] (اِخ ) اریخا. اریحه . لغتی عبرانی است و آن نام مدینه ٔ جبارین غور در سرزمین اردن شام است ، بین آن و بیت المقدس سواره یکروز راهست و راه آن از جبال