منشملغتنامه دهخدامنشم . [ م َ ش ِ / ش َ ] (اِخ ) نام زنی است عطارة. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل : اشأم من عطر منشم ، گویند چون تازیان آهنگ
منشملغتنامه دهخدامنشم . [ م َ ش ِ / ش َ ] (ع اِ) بار درختی است سیاه و بدبوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حب البلسان . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). دانه ٔ ب
منشملغتنامه دهخدامنشم . [ م َ ش ِ / ش َ ] (ع اِ) خوشبویی است که به دشواری کوفته شود یا قرون السنبل است که زهری است درحال کشنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطبا
منشمرلغتنامه دهخدامنشمر. [ م ُ ش َ م ِ ] (ع ص ) به سرعت رونده یا خرامنده در رفتار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). به شتاب رونده و خرامنده . (ناظم الاطباء). || آماده ٔ کاری شونده .
منشمللغتنامه دهخدامنشمل . [ م ُ ش َ م ِ ] (ع ص ) آماده ٔ کاری شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه آماده و مهیای کاری می گردد و دامن بر کمر می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به
مشمولفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - فراگرفته شده ، شامل شده . 2 - کسی که به سن قانوی برای ورود به نظام وظیفه رسیده .
منشمرلغتنامه دهخدامنشمر. [ م ُ ش َ م ِ ] (ع ص ) به سرعت رونده یا خرامنده در رفتار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). به شتاب رونده و خرامنده . (ناظم الاطباء). || آماده ٔ کاری شونده .
منشمللغتنامه دهخدامنشمل . [ م ُ ش َ م ِ ] (ع ص ) آماده ٔ کاری شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه آماده و مهیای کاری می گردد و دامن بر کمر می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به
حب البلسانلغتنامه دهخداحب البلسان . [ ح َب ْ بُل ْ ب َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) منشم . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). تخم بلسان . ملطف و مقوی کبد و مجلی اوساخ قروح است . صاحب اختیارات گوید: تخم
فلنجهلغتنامه دهخدافلنجه . [ ف َ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) افلنجه ، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است . نیکوترین وی آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به ک