منشرحلغتنامه دهخدامنشرح . [ م ُ ش َ رِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گشاده . باز : لشکر اسلام ... به تأیید الهی ... به دلی قوی و سینه ٔ منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 26). به
منسرحلغتنامه دهخدامنسرح . [ م ُ س َرِ ] (ع ص ) مرد با هم پاگشاده ٔ ستان خفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد ستان خفته پاها را از هم گشاده .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عریان و گویند: فلان منسرح من اثواب الکرم . (از اقرب الموارد). || اسب شتاب رو.
منشرةلغتنامه دهخدامنشرة. [ م ُ ن َش ْ ش َ رَ ] (ع ص ) صحف منشرة؛ نامه های پریشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نامه های گسترده و گشاده . (از اقرب الموارد) : بل یرید کل امری ٔ منهم ان یؤتی صحفا منشرة. (قرآن 52/74).
منصرحلغتنامه دهخدامنصرح . [ م ُ ص َ رِ ] (ع ص ) پیدا و آشکار شونده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیداو آشکار شده . (ناظم الاطباء). رجوع به انصراح شود.
منسرحفرهنگ فارسی معین(مُ سَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حیوان تند و آسان رونده . 2 - یکی از بحرهای عروضی .
اطلاقلغتنامه دهخدااطلاق . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) منشرح شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اطلاق نفس ؛ انشراح آن . (از متن اللغة). اطلاق مرد؛ انشراح آن ، گویند: ماتطلق نفسه لهذا الامر؛ ای ماتنشرح له . (از اقرب الموارد).
عبدالرافعلغتنامه دهخداعبدالرافع. [ ع َ دُرْ را ف ِ ] (اِخ ) ابن ابوالفتح الجدوی . مؤلف مجمع الفصحاء نویسد: حکیم ضیاءالدین عبدالرافع فاضلی است جلیل القدرو کاملی منشرح الصدر، شاعری است و استاد در حکمت نظری و عملی مدتها در خدمت سلطان ملک خسرو بود در نهایت احترام میزیست او را اشعاری است . از آنجمله ا
ممتحنلغتنامه دهخداممتحن . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از امتحان . آنکه می نگرد و تأمل می کند در قول و گفتار و می اندیشد پایان کار را. (از ناظم الاطباء). || آزماینده . (آنندراج ). آنکه می آزماید و آزمایش می کند. (ناظم الاطباء). آزمایشگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). امتحان کننده <span cla
منفسحلغتنامه دهخدامنفسح . [ م ُ ف َ س ِ ] (ع ص ) مکان منفسح ؛ جای گشاده . (ناظم الاطباء) . گشاد. وسیع. فسیح : عرصه ٔ اومید منفسح است . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288).- منفسح گردانیدن ؛ گشاد کردن . وسیع کردن :
منفتحلغتنامه دهخدامنفتح . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ). گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشوده . مفتوح : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.- منفتح شدن