مندیشلغتنامه دهخدامندیش . [ م َ ] (اِخ ) قلعه ای است از خراسان . (فرهنگ رشیدی ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). نام ولایتی بوده در غور و این قلعه در آنجا بوده است . از قصه ای که م
مندیشلغتنامه دهخدامندیش . [ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای بوده بر کوه ساوه ... (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به انجمن آرا شود.
منویشلغتنامه دهخدامنویش . [ م َن ْ ] (ع اِ) مناوش . بنفش تیره . بنفش کبود. بنفسج . رنگ ارغوانی متمایل به رنگ آبی تیره . (از دزی ج 2 ص 617 و 619).
قافیه اندیشیدنلغتنامه دهخداقافیه اندیشیدن . [ ی َ / ی ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از به فکر فرورفتن است : قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من .مولوی .
غایبیلغتنامه دهخداغایبی . [ ی ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی غایب . غیبت : تا ناپدید شوند بروشنائی آفتاب و این غایبی بامدادین بود. (التفهیم ).غایبی مندیش از نقصانشان کو کشد کین از برا
ناصر لغویلغتنامه دهخداناصر لغوی . [ ص ِ رِ ل ُ غ َ ] (اِخ ) از شاعران قرن چهارم است . وی به روایت عوفی : «از شعراء امیر محمد محمود [ غزنوی ] بود و شعر او را لطافتیست و در آن و قت که
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ارسلان . چنانکه از تاریخ بیهقی برمی آید وی از مقربان امیر محمدپسر سلطان محمود، بود و عبارت بیهقی در این باب چنین است : از عبدالرحمن قوال