مندرلغتنامه دهخدامندر. [ م َ دَ ] (ع مص ) صاف کردن و مسطح کردن زمین بوسیله ٔ غلطک . (از دزی ج 2 ص 618).
مندرلغتنامه دهخدامندر. [ م ُ دِ ] (ع ص ) افکننده . (آنندراج ). آنکه می افکند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از شمار افکننده . (آنندراج ). آنکه ا
مندر بلاغیلغتنامه دهخدامندربلاغی . [ م ِ دِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مندرآوردیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیپایه، بیسروته، جعلی، ساختگی، مجعول، نامربوط، بیماخذ ۲. مندرآری، من عندی
مندرآوردیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیپایه، بیسروته، جعلی، ساختگی، مجعول، نامربوط، بیماخذ ۲. مندرآری، من عندی
مندراگورلغتنامه دهخدامندراگور. [ م َ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) به لاتینی «مندراگوراس » . از گیاهان نواحی گرمسیر است که ریشه ٔ آن در قسمت های سفلی دارای برجستگی است و سپس دو شعبه شده و ان